يه صحبت خودموني با گل پسرم
سلام پسر قشنگم
صبحت بخير عزيزم
الهي كه من فداي اون پاهاي قشنگت بشم كه هر روز و هر شب با تمام قدرت باهاشون لگداي خوشگل ميزني...
ماماني قربون چشات بشه هستي من
اين چند وقت حسابي من و بابايي رو ذوق زده كردي... الان ديگه صداي بابايي رو هم تشخيص مي دي مخصوصاً وقتي برات با گيتار آهنگاي ملايم ميزنه انقدر تكون ميخوري كه باباييت ذوق مرگ ميشه.
تمام حركاتت از روي شكم معلومه نفسم
هر وقت بابايي بهت ميگه يه لگد به شيمل ماماني بزن تمام قدرتت رو جمع مي كني تو پاهات و چنان لگد محكمي ميزني كه واقعاً شكمم درد ميگيره ولي حتي دردش هم برام شيرينه.
قربونت برم عزيز دل مامان، ديشب من و بابا علي كنار هم نشسته بوديم داشتيم تلويزيون نگاه ميكرديم يه دفعه شما چنان كله ملقي زدي كه تمام تنم تكون خورد. ناخودآگاه بهت گفتم ماماني چرا اينجوري ميكني دردم گرفت!شيطونٍ من فكر كنم خيلي بهت برخورد چون همچين لگد جانانه اي تو دل ماماني زدي كه من و بابايي از خنده روده بر شديم. معلومه كه از الان پسر غدّي هستي عين خودم.
هر چي قربون صدقه ت ميرم سير نمي شم دوست دارم زودتر بياي بخورمت، آخه شدي همه زندگي مامان.
بين خودمون باشه بابايي هم بعضي وقتا به رابطه قشنگ من و شما حسوديش ميشه ولي من كه نميذارم باباييت ناراحت بشه زودي بوسش ميكنم چون خيلي مهربونه و من طاقت ناراحتيشو ندارم. ميدونم كه وقتي شما هم بياي با لبخنداي شيرينت خيلي زياد خوشحالش ميكني.
بابايي اين روزا خيلي سرش شلوغه، همش سركاره ولي وقتي مياد خونه سعي ميكنه بيشتر پيش ما باشه البته به غير از مواقعي كه ميخ ميشه به كامپيوتر... خلاصه قند عسلم شما جز ني ني هاي خوشبخت دنيا هستي چون يه بابا داري كه جونشو واسه زندگي و هر دو عشقش كه ما باشيم ميده.
پسرم مامانيت الان تو هفته 23 هست و اين شكلي شده