خرید لباس علی اصغر (ع)
بند انگشتی مامان
امروز عصر رفتیم بازار، من و شما و مامانی. مامانیِ مهربونت قصد کرده بود برات لباس علی اصغر (ع) بخره به نیت اینکه شما رو نذر امام زمان (ع) کنیم. زمانی که منتظر ماشین بودیم همزمان چند تا دانشجو هم کنارمون ایستاده بودن انقدر از شما خوششون اومده بود که نگو. پشت سرم صداشونو می شنیدم که از شما تعریف می کردن.یکیشون هم اومد جلو تا از نزدیک ببیندت. از رنگ چشمات خیلی خوشش اومده بود.قربونت بشم که هر جا میریم توجه همه رو جلب می کنی. عزیز دلم خیلی هم خوش اخلاقی و مرتب در حال خندیدنی.
خلاصه کلی گشتیم تا بالاخره اون لباسی که مد نظرم بود برات پیدا کردیم البته یک سایز بزرگتر چون فروشنده میگفت خریدای سال گذشته هستن و امسال لباس نیاوردن. مامانی دو دست برات خرید یکی بلوز و شلوار، یکی هم پیراهنیِ بلند به همراه سربند و پیشونی بند یا علی اصغر (ع).
وقتی اومدیم خونه تنت کردیم انقدر ناز شدی که نگو. دایی میلادم اومد و چند تا عکس ازت گرفت ولی چون لباسات بلند و گشادن فعلاً عکساشو نمیذارم تا برات سایزشون کنم.بابایی هم که فقط موفق شد عکستو ببینه چون وقتی اومد شما دیگه خواب بودی.
ایشالا روز جمعه صبح با مامانی میبریمت مراسم، امیدوارم بابایی هم اون روز آفیش حسینیه ثاراله باشه که بتونه از شما تصویر بگیره.
شب اول محرم روبروی تلویزیون نشسته بودم و با بابایی داشتیم مراسم مربوط به علم کردن پرچم امام حسین رو که از مشهد آورده بودن و توی شوشتر برگزار میشد نگاه میکردیم. نوحه خون شروع کرد به نوحه خوندن. شما داشتی شیر میخوردی یه دفعه دست از شیر خوردن کشیدی و محو تماشای مراسم شدی و به محض اینکه مراسم تموم شد دوباره روتو برگردوندی و شیر خوردی. من و بابایی این شکلی بودیم بعدش دوتامون کلی قربون صدقه ت رفتیم. واقعاً خیلی برامون عجیب بود.
فدات بشم من، مامان...