اولین شب بارانیِ باربد
باربدم، عشق تازه و ناب من
امشب بعد از سال ها اولین باران شبانه در مهر ماه بر سنگفرش خیابان های شهرت بارید و جانی تازه داد به همه آنها که تنها به عشق و شوق همین باران های پاییزی، بهار و تابستان داغ و سوزان را سر می کنند.
امشب طبع شاعرانه مادرت بد جور برانگیخته، می خواهم جور دیگری برایت بنویسم. از کجا و چه چیز نمی دانم... تنها می خواهم جور تازه ای بنگارم برای نوزادی که از بطنم، پاکِ پاک متولد شده و زندگیم را آنقدر زیبا تغییر داده که با هیچ کلامی نمی توان وصفش کرد.
فرزند دلبندم، دلم با آمدنت بقدری نازک شده که هر روز و هر لحظه با نگاه کردن به چهره معصومت، اشک در چشمانم حلقه می بندد. نمی دانم چرا! شاید دلم می سوزد از پاکی بی نهایتی که ممکن است در گذر زمان به دست آدمهایی که گاهاً در کنارت و در زندگیت خواهند آمد رنگ ببازد. اما من آرزو دارم و می دانم اصل تو پاک است و این پاکی و معصومیت هماره دست نخورده در عمق وجودت باقی خواهد ماند.
شیرینی ِ تو و جودت، زندگی مرا نیز شیرین و پر حلاوت کرده. وقتی خسته از کارهای روزانه، تو را در آغوش می گیرم لبخند زیبایت و آن نگاه گیرا با چشمانی که هنوز نمی دانم به چه رنگ است، تمام خستگی را از تنم می راند. دوست دارم ساعت ها به صورت زیبایت خیره شوم تا روح زندگی و شادابی را در تو بیابم و از تو بگیرم.
هر روزِ تو همراهِ یک تجربه جدید به انتها می رسد. همین چند دقیقه پیش درست در ساعت 1:30 بامداد، اولین تجربه غلت زدنت را از کمر به پهلوی راست داشتی و درست مثل یک بچه گربه ناز و دوست داشتنی میان پتویی که پدر مهربانت فرش بدنت کرد پیچیدی. این تجربه جدید از چشمان تیزبین پدرت دور نماند و برای همیشه ات ثبت شد.
مانند باران همیشه زلال بمان پسرکم...دوستت دارم
و اما یادگارهایی از امشبِ بارانی باربد