بازگشت دوباره مامانی
سلام پسر خوشگلم
شیطون من بالاخره مامان و نی نی وبلاگ بعد از حدود سه هفته با هم آشتی کردن و مامان دوباره اومده که برات بنویسه
خوب از کجا شروع کنم؟ ...
... جونم برات بگه که تو این مدت دو تا اتفاق خیلی قشنگ افتاد و اونم تولد مامانی و بابایی در روز 21 اردیبهشت و 6 خرداد بود که برای هر دو یه جشن کوچیک دو نفره البته ببخشید سه نفره با حضور شما که سرور و سالار ما باشی گرفتیم.
عکساش خیلی خوشگل شدن ولی چون حجمشون بالاست اینجا نمیتونم بذارم.
یه ویزیت دیگه هم تو این مدت داشتیم که بازم مامانی توسط خانم دکتر به خاطر بالا رفتن وزنش دعوا شد و قرار شد برای 19 همین ماه که دوباره باید ویزیت بشم فقط 1.5 کیلو اضافه کرده باشم که البته بعید میدونم اینجوری بشه عزیزم ...
آخه چکار کنم مامانی اشتهاش خیلی زیاد شده با اینکه سعی میکنم بیشتر میوه بخورم ولی بازم هی وزنم میره بالا...
پسر قشنگم تقریباً همه وسیله هات رو من و بابایی برات تهیه کردیم و فقط چند تا وسیله کوچولو مونده که برات بگیریم.
مامان جون (مامان من) هم زحمت کشیدن و تختت رو برات هدیه گرفتن و مامان بابا هم برات تشکت رو تهیه کردن، دستشون درد نکنه.
فدات بشم الهی وسیله هات خیلی خوشگلن. سعی کردم رنگایی بگیرم که زیاد تکراری نباشن چون از رنگ آبی که معمولاً میگن پسرونه س اصلاً خوشم نمیاد و سعی کردم همه رنگی توی وسایلت باشه ولی بیشتر رنگ زرد و بنفش هستش.
این چند وقته بابایی سرش خیلی شلوغه و همش ماموریت شهرستانه و من و شما با هم تنهاییم. تازه خیلی هم شجاع شدم و شبا تنها تو خونه میمونم. ازین قرتی بازیا هم اصلاً خوشم نمیاد که میگن زن باردار نباید تنها باشه و .... و ...
مامان جونت هم هر چی موهای خودشو میکنه که شب برم پیششون فایده نداره و مامانت لجباز تر از این حرفاست. البته در طول روز گاهی سر میزنم چون تا خونه مامان جون دو قدم راهه.
در ضمن شما روز سه شنبه 7 خرداد ماه هفت رو هم بسلامتی پشت سر گذاشتی و وارد ماه هشتم شدی و سه شنبه همین هفته هم وارد هفته 32 میشی وروجک من.
خیلی شیطون بلا شدی و انقدر در طول شبانه روز وول وول میخوری تو دلم که میترسم وقتی به دنیا اومدی فقط در حال پایین آوردنت از در و دیوار باشم.
خاله سارا میگه مطمئنم پسرت از اونایی میشه که تا حواست نیست از خونه میره بیرون بعد باید بری از تو خاکای دم کوچه جمعش کنی مثل خودت که بچگیات همش تو کوچه بودی البته شوخی میکنه چون میدونم دقیقاً مثل خودم یه وروجک مؤدب میشی... هر چند شاید به بابایی هم ببری چون خدایی بابای شیطون بلای بامزه ای داری قربونش برم من
الانم من و تو تنهاییم و حسابی داریم خوش میگذرونیم چون بابایی رفته تهران و 5 شنبه برمیگرده
دیگه چیزی یادم نمیاد مامانی اگه باز چیزی به ذهنم رسید برات مینویسم
دوست دارم خوشگلکم