حلال زاده به داییش میبره
دو شب پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با پسرِ مامان، تازه خوابم برده بود که یکدفعه یه چیزی محکم از پهلو خورد تو گردنم. بیدار شدم دیدم داری کله تو میکوبی به گردنم. آرومت کردم و بوسیدمت ولی کلی خنده م گرفت به خاطر اینکه یادم افتاد مامانی میگفت دایی میلاد هم وقتی تقریباً کمی از شما بزرگتر بوده شب ها از خواب بیدار می شده و سرش رو به دیوار می کوبیده حالا علت چی بوده خدا می دونه! خلاصه اینکه حرکتت خیلی بامزه بود.
پسر خوشگلِ مامان عادت کردی وقتی می خوای بخوابی حتماً باید مامان کنارت باشه و گرنه خوابت نمی بره و این مسئله کمی باعث نگرانیِ من شده. به این دلیل که چند ماه دیگه اگه سرکار رفتم تمام فکر و ذکرم پیش شما می مونه که چطور میخوای بخوابی.
جدیداً حسابی افتادی رو دور حرف زدن و صداهای عجیب و غریبی از خودت در میاری. مثلاً گاهی وقتی خیلی ذوق میکنی چنان جیغ بامزه ای میکشی که همه اهل خونه همزمان با هم می خندن و قربون صدقه ت میرن.
دیشب وقتی کنارم خواب بودی انگشتمو گذاشتم تو دستت سریع دستت رو بستی و مرتب به صورت ضربه ای انگشتمو فشار میدادی. بقدری حس قشنگی پیدا کردم که قابل وصف نیست.قربونت بره مامان
معمولاً صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی قبل از هر چیز یه لبخند قشنگ تحویل مامان یا بابا میدی که حسابی خوردنیت میکنه.
خوابت خیلی سبکه و در مجموع هر سانس خوابت بین 10 الی 20 دقیقه طول میکشه و خیلی کم پیش میاد یک ساعت یا بیشتر بخوابی. زمانی هم که در اوج خواب هستی بازم با کوچکترین صدایی تکون میخوری.
چند روزه وقتی خمیازه می کشی دهنتو غنچه میکنی و دل مامانی رو حسابی میبری.
امروز هم یه صدای جدید درآوردی، اونقَ اونقَ میکردی. فکر کنم خیلی زود پسر ِ مامان به حرف بیاد.
عزیز دلم خیلی دوستت دارم
اینم از آقا باربد در لباس کردی و در حال خمیازه کشیدن